آورده اند که روزى یکى از بزرگان به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت...
چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید.
زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت...!
عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد.
چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم !
مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم .
عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید.
گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است . او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.
عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، این جاست . بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد...
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.
چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !
عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد
موضوعات مرتبط: داستان کوتاه ، ،
برچسبها:
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان... شد , او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد ,
او پدر پسر را دید که در راهرو میرفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم , و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم ,
پدر با عصبانیت گفت: آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم" از خاک آمده ایم و به
خاک باز میگردیم , شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است , پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد , برو و برای پسرت از
خدا شفاعت بخواه , ما بهترین کارمان را انجام میدهیم به لطف و منت خدا ,
پدر زمزمه کرد: (نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد , خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ,
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد , وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود , و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد , او با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."
هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند
موضوعات مرتبط: داستان کوتاه ، ،
برچسبها:
www.facebook.com/jahanbakhshdeljou
لطفا به صفحه فیسبوک من سربزنید
برچسبها:
وقـتـی دو قـلــب بـرایِ یـکدیـگر بـتـپـد،هـیـچ فـاصـله ای دور نـیـست!هـیـچ زمـانـی زیـاد نـیـست! و هـیـچ "عـشـق" دیـگری نـمی تـواند آن دو را از هـم دور کـنـد!مـحـکم تـرین بـرهـانِ عـشـق ، اعـتـماد اسـت . . .اعـتـمـاد!
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
عاشق طرز فکر آدم ها نشوید
.
.
.
.
.
.
.
آدم ها زیبا فکر می کنند،
زیبا حرف می زنند
اما زیبا زندگی نمی کنند!
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
عاشق اون لحظه ایم که...
وقتی موهام از زیر روسریم بیرون میزنه
دستاتو با دقت لای موهام میکشی و با حوصله روسریمو درست میکنی میگی:حالا شد!!
نمیدونی چه حس قشنگیه تو اون لحظه نگاه کردن به صورت مردونت نفسی !؟
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
چه فرقی دارد شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد؟ وقتی تو نه در شهر ما هستی نه در خانه ی ما
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
نمـی دانـَم…
آلزایـمر بودی یا عـشق؟!
از روزی کـه مُبتلایَت شُدم
خـودم را
از یـاد بردم…
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
”باختم” تا دلخوشت کنم ؛
بدان برگ برنده ات سادگیم نبود .. دلم بود !
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
خیلی حرف است...
که تو هر روز در گلویت
خاری کشنده احساس کنی
برای کسی که
" بدانی "
حتی یک بار در عمرش
به خاطر تو " بغض " هم نکرده است..
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
****دلم یک شب آرام می خواهد!!
با اهنگی رمانتیک؛
چند تا شمع؛
ویک عالمه...تو....
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
وقتی زن میگوید : دلم برایت تنگ شده ، یعنی دوستت دارد . . .
جمله ”دلم برات تنگ شده ” برای زن عمیق تر از تمام اقیانوس ها ست .
فهمیدن زن سخت نیست ، فقط باید صدای ضربان قلبش را شنید . . . !
که عاشقانه می تپد ، نه بی دلیل . . . !
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
افراد زيادى وارد زندگيت ميشن و بعدشم خارج ميشن!
اما فقط عشقته كه وقتى تركت ميكنه رد پاش تو قلبت باقى ميمونه!
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
همه را صدا زدم جــز خــدا.. .
هیچ کـــس جــوابـم را نــداد جز خـــدا. . .
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
تو هم بگو دوستت دارم...
همیشه آن کسی نباش که میگوید:
منم دوستت دارم.
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
لبخند که میزنی
پیش پا افتاده ترین اتفاقی که رخ می دهد
اختلال در تشخیص ماه های قمری است !!
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
مادرم
عاشقتم به اندازه 10 تای بچگی هام
عاشقتم به اندازه یزرگی قلب خودت
عاشقتم به اندازه قطره های بارون
نمیگم عاشقتم به اندازه تپش های قلبم زیرا روزی این قلب از کار میافتد و فقط میتوانم بگویم دوستت دارم
عاشقتم مادرم
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
"عاشق کلمه و ترکیب های تازه ام
مثل کلمه ی تو
که با من ترکیب تازه ای میشود"
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
زمان دستِ توست …
زمین دستِ توست …
دنیا متلاشی میشود
وقتی دست روی دست میگذاری!
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
به خاطر تو هرکاری ممکن است
از من سر بزند،
حتی ممکن است
در بند پایانی این شعر
به مغزم شلیک کنم...
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
چرا واقعا" ؟؟ هر چي صادق تر باشي ، بيشتر بهت شك مي كنند !!!!!!! هر چه دلسوز تر باشي ، بيشتر دلتو مي شكنن !!!!!! هر چه قلبت رو آسون تر در اختيار بذاري ، راحت تر لهش مي كنن !!!!! هر چه آروم تر باشي ، فكر مي كنن آدم ضعيفي هستي !!!! هر چه بيشتر به فكر ديگران باشي ، بيشتر حقت رو مي خورن !!! و هر چي خودت رو خاكي تر نشون بدي ، واست كمتر ارزش قائلند !! هر چی وفادارتر بمونی، تنهاتر میشی !
و اين حقيقت زندگيست ...
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻋﺸﻖ
ﺍﺳﻢ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺍﻭﺝ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
" عـــــــــــــــــــــــــــــــــــشق " فقط همون اولے
" بقیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه " همه رهگذرن و رفتنے !
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
گاهی حرفم را برای نان ریزه های حیاطمان میزنم...
شاید...
گنجشکان بتوانند هضمشان کنند...
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها:
دوست داشتن یعنی انچنان دیوانه اش باشی که وقتی بهت بدنگاه کردهم دلت بشکندوهم بریزد.
موضوعات مرتبط: عاشقانه، عاشقانه ، ،
برچسبها: